مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
مقصود عشق حس شعوری خدایی است احـســاس اولـیـن قــدم آشـنـایـی است عـشـقی که ابـتـدای ازل ابتدای اوست عشقی که مرز نقـطه بیانتهـایی است عاشق ز خویش هیچ ندارد به غیر عشق دعـوی چـشـم آیـنـه بـیادعـایی اسـت ننگ است پیش غیر اگر دست سائلی در پیش عشق رتبه شاهی گدایی است پـروردگـار نـعـمت خود را تـمام کرد بر عاشقی که فطرت او مجتبایی است گشتیم هرچه در پی این جلوه صبح و شام تو آمدی و بـارش رحـمت شروع شد سرسبز شد جهان و طراوت شروع شد بستیم سوی چشم تو قـد قـامت صلات عاشـق شدن به نیت قـربت شروع شد ای مهربانترین تو رسیدی بعد از این بـین گـدا و شـاه رفـاقـت شــروع شـد در سایـهسار قـامـتت ای پادشاه حُسن افـسـانـۀ هـمـای سـعـادت شـروع شـد هر کس رسید در زد و در زد که بعد از این جود و کرم به شیوه عادت شروع شد تا که تویی کـریم گـدایی سـعـادتیست افطار شد چه خوب خداوند سفره چید خـرمای سـفـره رمـضـان عـلی رسید کوتاه شد اگر چه؛ ولی عرض تهنیت هفت آسمان به قامت تو جامهای برید هرکس که دید روی تو را گفت چشم توست شیرینترین رطب که نگاه بشر چشید باز است دستهای تو از بس برای خلق هرگز کسی به پیش تو مشت تو را ندید حی علی الکریم وعلی العشق سر دهیم وقـت نـمـاز سـائـلی عـاشـقـان رسـیـد در حلـقـههای زلف تو عـالم اسیر شد بگـذار تا که بـاغ شـما را چـمـن شوم یعنی که با غـبار رهت هم وطن شوم یک عـمر مزد نوکـریام را نخواسـتم بـگـذار با لـبـاس غـلامـی کـفـن شـوم من غرق در توأم اثری نیست از خودم یک لحظه هم مباد کمی خویشتن شوم شکر خـدا کـمـال نعـم شد نـصیب من تا نـوکـر حـسـیـن گـدای حـسـن شـوم دستم به روی سـیـنه زدم تا بـقـیع بال آقـا سـلام بـر تـو و آن تـربت غـریـب آقـا سـلام بر تو و آن قـسـمت غـریب ای کاش شمع میشدم آقا که لحـظهای روشن شود ز شعلهام آن ظلمت غریب تنـهـا به پـشت پـنـجـرههـای بـقـیـع تو باگریه آه میکـشم از حـسرت غـریب غربت زلحظه لحظه عمر تو جاری است کوه از کمر شکسته از این قسمت غریب از لحظهای که موی سرت را سپید کرد در کوچه مانده بودی و آن غیرت غریب بر درد ما غـیر فـرج راه چاره نیست |